loading...

🍂خ‍ــش خ‍ــشِ خ‍ــاط‍ـرات🍂

🍂برگریزان روزمرگی های من🍃

بازدید : 248
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 6:37

×می‌توانم احساس کنم که چیزی انگار از درون قلبم به نوک انگشتانم وته دلم میرسد

×نمی‌دانستم می‌شود چیزی را آنقدر بخواهی که آن را بین دست‌ها و پاها و تک تک

نفس‌هایت حس کنی..

×من از زندگی کردن بدون اینکه واقعا زندگی کنم خسته شده ام از اینکه آرزوی چیزی را

داشته باشم خسته شده ام..چیزهای زیادی نیست که مابتوانیم داشته باشیم..

×یه تئوری هست که من خیلی دوس دارم میگه برای اینکه مرگ روبفهمیم ،باید

به تولد نگاه کنیم..

×اگر چه میلیون‌ها دلیل وجود دارد که من نباید الان اینطور به او نگاه کنم ولی نمیتوانم

جلوی این احساسم را بگیرم.. احساس اینکه عاشقش هستم..

×ولی حالا همه چیز با بودن ویل کنارم فرق میکند.. انگار همه چیز را برای اولین بار میبینم

نمیدانستم یک نفر میتواند کاری کند که همه‌ی چیزهای قدیمی‌نو به نظربرسند..

×اصلا میدانم الان کجا میرود؟اصلا میدانم چه کارهایی را دوست دارد انجام دهد؟آنقدر

غرق این بودم که خودم دوست دارم چطور زندگی کنم که اصلا یادم رفته بود اوهم حق

زندگی دارد..

#کتاب پنج قدم فاصله | ریچل لیپینکات | ترجمه‌ی فاطمه صبحی

پیام تسلیت مقام عظمای ولایت به مناسبت درگذشت دکتر جواد اژه‌ای
بازدید : 249
يکشنبه 24 آبان 1399 زمان : 18:37

صبح با صدای بارون و صدای جیک جیک گنجشکای توحیاط بیدار شدم ! بوی نم خاک

بارون خورده باغچه رو میتونستم حس کنم و خب همین روزمو ساخت:))

جا داره بگم خدایا شکرت :)))

چی میچسبه؟؟ چایی دارچین :))

و این:click

+همه میدونن این حسو که من بارونو دوس دارم 💖

+تو بارونی تو بارونی تو امیدی گل نازم:)

مشغولیت های ذهنی امروز من
بازدید : 218
شنبه 23 آبان 1399 زمان : 6:36

نشسته بودم‌ی گوشه و سویی شرتم انداخته بودم رو پام ، و کتاب پنج قدم فاصله

رو میخوندم که مهدی مون گف دوستش پیام داده میگه داره بارون میاد، گفتم جدی؟

آخجوووووون و کتابو انداختمو دویدم برم توحیاط ببینم واقعا داره بارون میاد یان؟ که سویی

شرته لای پام گیر کردو داشتم با مخ میفتادم:D بعدم رفتیم توحیاط دیدیم هوا ابریه و

حسابی دلبره منتهی بارون نمیاد :( دعاکردم بارون بیاد :((

اومدم تو اتاق به مهسا پیام دادم اگه فردا بارون بارید بریم بیرون،هوا هوای فَساده:D

اونم که پااایه میگه بریم

مزخرف ترين مود سال
بازدید : 201
شنبه 23 آبان 1399 زمان : 6:36

مهدی مون دیروز حالش بدشده بود،گلاب ب روتون استفراغ واسهال وتب:/

حالا نمیدونیم کروناس یا بخاطر پرخوری شب قبلشه که نون خامه‌‌‌ای گرفته بود

کلی خورد (بنظرم خامه‌هاش تازه نبود) کاکائو خورد روشم غذای چربی!

دیگه دیشب براش سوپ درست کردیم با بلدرچین:|‌ی ترکیب سمی‌مقوی:/

امروزم نرفت،بااینکه حالش بهترشده بود بعد از سرکارش هرکی زنگ میزد گوشیشو

میداد ب من میگف بیا جواب بده بگو محمدمون حالش خوب نشده داره استراحت میکنه

اگه بهترنشد میبریمش دکتر وفلان!

حالا از صبح خودم‌ی ذره حالت تهوع دارم ! اره خلاصه ب مهدی گفتم اگه کروناداشته

باشی احتمالا هممون گرفتیم و خودم میکشمت -_-

مزخرف ترين مود سال
بازدید : 263
سه شنبه 19 آبان 1399 زمان : 7:36

خب دوس داشتم این ویس فاطمه(فنچولکمون) رو اینجا بذارم ^_^

البته هرکسی یهو متنی شعری چیزی خوند ،خوشحال میشم برام بفرسته

تااینجا بذارمش:) ^_^

ماچ به فاطمه:* ویسشو بشنویم : click

#طنزسیاهنمایی. 114 اثر انتخابات آمریکا!!

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی