نشسته بودمی گوشه و سویی شرتم انداخته بودم رو پام ، و کتاب پنج قدم فاصله
رو میخوندم که مهدی مون گف دوستش پیام داده میگه داره بارون میاد، گفتم جدی؟
آخجوووووون و کتابو انداختمو دویدم برم توحیاط ببینم واقعا داره بارون میاد یان؟ که سویی
شرته لای پام گیر کردو داشتم با مخ میفتادم:D بعدم رفتیم توحیاط دیدیم هوا ابریه و
حسابی دلبره منتهی بارون نمیاد :( دعاکردم بارون بیاد :((
اومدم تو اتاق به مهسا پیام دادم اگه فردا بارون بارید بریم بیرون،هوا هوای فَساده:D
اونم که پااایه میگه بریم
مزخرف ترين مود سال