loading...

🍂خ‍ــش خ‍ــشِ خ‍ــاط‍ـرات🍂

🍂برگریزان روزمرگی های من🍃

بازدید : 230
جمعه 24 مهر 1399 زمان : 22:38

امروز فک میکردم چهارشنبس:/ بعد که رفتم شرکت،میم اومد داشت میگف امروز

باید برن چندجا کاردارن و زودتر میره و خدافظ تا یکشنبه،گفتم چرا یکشنبه؟ گف

فردا که جمعس شنبه هم تعطیلیم دیگه48مه، من قیافم مثه علامت تعجب شد

وگفتم امروز چهارشنبس کهo_O چهلو هشتمم جمعه نمیشه مگه؟ کلی خندیدن

اونو سعیده ب من ومیم گف خانم شما‌ی روز عقبی

یاسین و عین ح اومدن،وای یاسین‌ی تیپییی زده بود انقد بامزه شده بود :D بعد

زود رفتن، داشتم براسعیده تعریف میکردم ماجرای دیروز پی ام املت که میم دید

و مدلی که سیو میکنم اسم دوستامو و خاطره‌ی شرکت نفتو گفتم ،کلی خندید

اون وسطا بحث رفت ب اینکه من قدیما خیلی مودب بودم،ب خاطرمهتاب بی ادب شدم

بعد بحث رف سر زایمان، گفتم اره مهتاب دوستم فک میکرد بچه از کون دنیامیاد

و بهش گفته بودیم ینی فک میکردی مامانت تو رو ریده ؟ سعیده انقدخندید

اشکاش دراومد

+موقعی که کار تموم شد،تو ایستگاه نشسته بودم ومنتظراتوبوس بودم،ی ماشینی

اومد ازتوش چندتاسرباز پیاده شدن،یکیشون وسایلاشو برداشتو باهمه خدافظی کرد

بعدبرگشت منو نگاه کرد،فک کنم میخواس بامنم خدافظی کنه :D

درباره جنگ صلیبی پنجم
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی