امروز فک میکردم چهارشنبس:/ بعد که رفتم شرکت،میم اومد داشت میگف امروز
باید برن چندجا کاردارن و زودتر میره و خدافظ تا یکشنبه،گفتم چرا یکشنبه؟ گف
فردا که جمعس شنبه هم تعطیلیم دیگه48مه، من قیافم مثه علامت تعجب شد
وگفتم امروز چهارشنبس کهo_O چهلو هشتمم جمعه نمیشه مگه؟ کلی خندیدن
اونو سعیده ب من ومیم گف خانم شمای روز عقبی
یاسین و عین ح اومدن،وای یاسینی تیپییی زده بود انقد بامزه شده بود :D بعد
زود رفتن، داشتم براسعیده تعریف میکردم ماجرای دیروز پی ام املت که میم دید
و مدلی که سیو میکنم اسم دوستامو و خاطرهی شرکت نفتو گفتم ،کلی خندید
اون وسطا بحث رفت ب اینکه من قدیما خیلی مودب بودم،ب خاطرمهتاب بی ادب شدم
بعد بحث رف سر زایمان، گفتم اره مهتاب دوستم فک میکرد بچه از کون دنیامیاد
و بهش گفته بودیم ینی فک میکردی مامانت تو رو ریده ؟ سعیده انقدخندید
اشکاش دراومد
+موقعی که کار تموم شد،تو ایستگاه نشسته بودم ومنتظراتوبوس بودم،ی ماشینی
اومد ازتوش چندتاسرباز پیاده شدن،یکیشون وسایلاشو برداشتو باهمه خدافظی کرد
بعدبرگشت منو نگاه کرد،فک کنم میخواس بامنم خدافظی کنه :D
درباره جنگ صلیبی پنجم